سکوت بم
جمعه پنجم دی ماه، خنده بر لب بچه های شهر آفتاب خشکید و جای خود را به اشک و فریاد داد. «بم»، شهری که نخل هایش با افتخار قد راست می کردند و سایه بان رهگذران بودند، حالا به ویرانه ای تبدیل شده است.
ساعت پنج صبح جمعه، وقتی بچه ها ستاره ها را خواب می دیدند، صدایی ناگهانی، سکوت، بوی خاک و وتاریکی را به همراه آورد و ناله هایی بغض آلود را…
زلزله، بیشتر ساختمان های شهر را از بین برده است و بسیاری از هموطنان ما کشته و زخمی شده اند. شب های سرد زمستان، بی سرپناهی و نیاز مجروحان به خون، کمک های مردمی کشورمان و کودکان و نوجوانان با احساس آن را می طلبد.
بیایید این را با هم مرور کنیم:سکوت بود ودرد
و مرگ می خندید
نسیم خفته بود
شقایق پرسید:چرا باید من..؟
فرشته پاسخ داد
سکوت باید کرد
دوچرخه- ویژه نوجوانان – شماره ۱۶۳ – پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۲ – ۸
مهربانی های شما