باش و نباش…
پذیرا نباش
اما سرشار چرا
درست آن زمان هم که پاهایت
بی حس از عفونت است
تو عجب سر سختی
که به عشق کهنه ای پایدار ماندی
مثل میخ سر کج دیوار
که خیال انداختن آینه زنگار بسته ندارد
دلت هیچ نمی خواهد ، حتی … و حتی …
آسوده بگیر
زیبایی برایت معنا ندارد
بدرود بگو قلب آهنی
با رنگ قرمز، با بوی عطر ، با گرما
پذیرا باش
جاده مه آلود تقدیر را
مهربانی های شما