دلی که به این خشت ها اعتقادی ندارد
به فال اعتقادی ندارم
نه فقط برای اینکه فکر می کنم سرنوشتم را خودم بهتر می دانم. و نه برای اینکه فکر می کنم آنقدرها هم ساده نیستم که یک سرگرمی زنانه را این همه جدی بگیرم.
به فال ورق هم اعتقادی ندارم …
نه فقط برای اینکه فکر می کنم چطور می شود بازی درهم چند کارت منقش برای من همه چیز شود. حتی اگر تو آن کارتها را بچینی و نیت کنی !
به فال ورق هایم اعتقاد ندارم…
اما دیروز کسی برایم به خنده و مزاح فال گرفت تعداد حرف های اسمت را پرسید و رنگ پوستت را ،ورق پیش کشید و نیتم را خواست. کاری که با هم نداریم اما خوب دلم خواست امتحان کنم. گفت تو رقیب داری…اما من که به کس دیگری جز تو فکر نمی کردم سپید روی پنج حرفی!
و البته گفت که تو به من فکر می کنی…. و چه قدر همین تک کلمه های بدون نقش قلب و احساس برایم کافی بود. گویی فالگیر هم می دانست تو “دوستت دارم” را بلد نیستی.
به فال اعتقادی ندارم حتی به این دلیل که تو هم فال ورق می گرفتی و می گفتی این یک سرگرمی زنانه است…. اما چه کنم دلی که به این خشت ها اعتقادی ندارد دوست داشت تو را لا به لای این ورق می دید و پریشانی گیسوانت را سهم خود می کرد.
عالی… عالی… خیلی عالی بود..
به فال اعتقادی ندارم….بسیار عالی و زیبا ….