پدرِبزرگ بچههای انقلاب
خوش به حال خانهای که پدربزرگ دارد. پدربزرگ است که می گوید چه خوب است و چه بد. اگر پدر و مادر حرف هایی می زنند و عمل نمیکنند، اگر به دلیل خطاهای کوچکشان فرزند هم گاهی رقبت به حرف شنوی ندارد، اما پدربزرگ که میگوید همه گوش میشویم و چشم. چون او حرفهایش خوب است، شیرین است، آرام و دوستداشتنی است.خوش به حال پدربزرگهایی که قصه میگویند، خوب می گویند و دل قصههایشان پر از غصهها و توشههای تجربهی میانسالی و سالمندی است که برای عبرت زیر گوش نسل نو میخوانند. خوش به حال پدربزرگهایی که نوههایشان و نوه نوههایشان مرد شدهاند، با شرف و غیرت شدهاند، میخواهند همیشه اول باشند و اول بودن را در پیشگاه حضرت حق میجویند و نیک به حال آنها که در زمین بازی این روزگار، بعد تمام پرخاشها و دعواهای کودکانهی زمانه، دست و رو به برائت از جدایی میشویند و سر سفرهی خانه به برادری و یکرنگی به لبخند مینشینند.از خانه که بیرون بیاییم هم قانوناش صادق است، در چهارچوبی بزرگ به پهنای خانهی چند هزار کیلومتریمان، «پدر ِبزرگ» ما هم پند میدهد، نصیحت میکند و از ایستادگی می گوید. همانی که مردانی در تاریخ نداشتند و زیر غبار زمان مدفون شدند، شرمساری مرگ مردمشان، تاراج خاکشان و زجر ضعیفان را زیر نامشان نوشتند و از جاودانگی زاویهای بزرگ گرفتند.پدرِ بزرگ ما همیشه از باهم و برای هم بودن می گوید، با دلی پر از حرف و نگاهی نگران، نه برای خودش که برای فرزندان خانه در ثانیههایی که جهان می دود و ما گاهی ایستادهایم!در چشمانمان شوق پریدن می بیند و بیتابی پاهایمان برای رفتن و رسیدن به اوج را میبیند و از توکل و قناعت میگوید.راه نشانمان میدهد پس «رَه بر» مینامندش اما او پدر است، پدری همچون پدرِ بزرگ بچه های انقلاب که به شکرانهی لبخندش برای خدا جهاد می کردند و به غماش -که از غم مستضعفان بود- با بدن مقابل دزدان خانه و گرگهای گرسنه دیوار میساختند.خانه بدون پدربزرگ چیزی کم دارد و چه خوب است که ما همه به رسم خانههای بیآلایش کودکیهای دور پدرانمان، تمام جامههای وقار و تفاخر، مقام و نام از تن در بیاوریم و دور چراغ سو سوزن خانهی بزرگمان به قصههای پدربزرگ گوش کنیم. قصههایی که قصه نیست، راه فرداست.
مهربانی های شما