این هیس، خودش هیس می خواهد
وقتی پوران درخشنده پشت به شمقدری، عباسیان و حسینی در برج میلاد رو به تماشاچیان گفت: وقتی این تضاد را دیدم – چیزهایی را تماشاگران دیدند که هیئت داوران ندید و هیئت داوران چیزهایی را دید که مردم ندیدند- راستش منقلب شدم ولی به خودم گفتم هیس اینجا جایش نیست …
او امشب رسما سیمرغ بلورین بهترین فیلم منتخب تماشاگران را از آن خود کرد با دلی پر از برگزار کنندگان جشنواره ، اگرچه در واپسین شب اکران فیلم های جشنواره سی و یکم، اثر او در نیمه دوم خود با صدای غر و لند تماشاچیان گویی از سکه انتخاب افتاد.
اثری که به اعتقادم قرار بود موضوع جسورانه ای را روایت کند اینبار با اینکه در جذب مخاطب عام به مدد تعدد بازیگران، روایت یک ناگفته اجتماعی و حمایت از زنان به نوعی زیرکانه تا حدودی موفق بود.اما شاید این انتخاب بیشتر در مواجهه با سایر کارهایی بود که رنگ و بوی سفارشی سازی می دادند و قید گیشه را زده بودند.
بانو درخشنده، به عنوان یکی از اجتماعی سازان سینما با آثاری که همیشه نگاهی به اقشار خاص و گروه های ویژه انسانی دارد شایسته تحسین و تقدیر است اما این به آن معنا نیست که در مسیر سخت پسندی اهالی و عشاق سینما چشم را بر نقایص اثرش ببندیم.
قصه مضمونی ساده دارد: دختری که در کودکی مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته اینک در آستانه ازدواج با نگاهی به ناکامی های گذشته همچون یک ازدواج ناموفق و خودکشی در کشمکش با یک متجاوز دیگر که قصد داشته دختری خردسال را طعمه خود سازد وی را کشته و باوجود تلاش اطرافیانش، قصاص می شود.
قصه در مسیر خود از ریتم معقولی برخوردار است اگرچه حضور بازیگران متعدد بی آنکه زمینه ای شناختی برای آنان معرفی شود فیلم را کمی گیج می کند. شاید کارگردان گمان می کند به صرف اینکه بگوید شهاب حسینی قاضی است، جمشید هاشم پور پلیس آگاهی است، آییش رئیس ندامتگاه است کافیست و دیگر نیازی نداریم آنها را در قصه جا بیاندازیم. اگرچه حتی این افراد هم نسبت به برخی دیگر از بازیگران که حضورشان به دقیقه هم نمی رسد بخت بیشتری داشته اند.
داستان در بحث یک آسیب پنهان – تجاوز در سنین کودکی – کمی اغراق می کند. طبق آمارهای مراکز مسئول در شناسایی و مداخله در بحران همچون بهزیستی،بخشی از آسیب های اجتماعی متوجه کودکان بحث تجاوز و عدم اعلام از سوی کودک، خانواده و اطرافیان و حتی در مواردی تجاوز به زنان و دختران جوان است که باورهای غلطی همچون حفظ آبرو ، حیاء و یا ترس از عواقب اجتماعی فرد را از اعلام و شکایت باز می دارد. اما در فیلم به گونه ای تصور می شود که شما حتی لحظاتی به اطرافیان خود نگاه کنید و بگویید: نکند ….!
پرداختن به یک تابوی اجتماعی شاید کار هر کسی نباشد و پرداخت صحیح به آن نیز شاید بسیار مهمتر از نفس گفتن آن است. به زبان ساده تر وقتی ما از اتفاقی خبر می دهیم که زیر پوست شهر در جریان است باید از خودمان بپرسیم که برای چه می گوییمش و از گفتنش می خواهیم چه نتیجه ای بگیریم؟
بر فرض ما متوجه شدیم که از هر ده زن یا دختر ایرانی، یک نفر در معرض آزار و اذیت جنسی قرار گرفته است(بر فرض محال) خوب حالا که افکار جامعه تحریک شد، آیا راهکاری هم وجود دارد؟
مخاطب ” هیس ، دخترها گریه نمی کنند ” که بود؟ والدین،پلیس، دختر بچه های هشت ساله یا مددکاران اجتماعی؟
اگر از خانم درخشنده بپرسیم، حتم دارم که می گویند همه و دوست دارند که فیلم خود را برای آگاه سازی جامعه معرفی کنند. اما این قدم خیر باید ابزار مناسب و بستر سازی داشته باشد تا نه سوژه حرام شود و نه تحریک بر انگیز باشد.
ضعف در منطق روایت قصه به نحوی که تمامی منطق های جزئی اما با واقعیت بیرونی را نادیده بگیریم تا نو عروس داستان را به زور به مرحله اعدام برسانیم ، شاید کمی در کلیت فیلم ضربه وارد کرد.
به موارد ذیل توجه کنید:
– پلیس تجسس آگاهی (هاشم پور) وارد خانه ای شده و ناگهان از غیب می داند که مدارک مخفی شده جانی در کانال کولر است!!
– متجاوز به دختر، در آستانه تشکیل زندگی وی- بعد از سالها ناگهان – زنگ می زند و مدام هیس می گوید، دختر او را در کیوسک مقابل خانه می بیند و با قیچی به خیابان می پرد و ما مرد جوان دیگری را با لباس متجاوز به جایش می بینیم و باید بپذیریم که اینها تصور پریشان دختر است. در جایی دیگر دختر در محل خرید لباس عروس بلافاصله بعد از شنیدن صدای مرد و دیدن توهمی از او رگ دستش را در اتاق پرو می زند …!
– پدر دختر بچه برای شهادت آزار و اذیت فرزندش و دادن گوشی تلفنی که فیلم حمله به دخترش در آن ضبط شده کوتاهی می کند و دلیلش برای اینکار ، آّبروست. قاضی بر خلاف قوانین جاری به خانه آنها آمده و هنگام پرخاش پدر ،همچون یک گناهکار خانه را ترک کرده و کل موضوع منتفی شده به شکلی که وکیل دختر داستان (طباطبایی) حاضر می شود در دریای شمال برادر معتاد مقتول را به امید معرفی ولی دم و گرفتن رضایت احتمالی پیدا کنداما نه پلیس و نه وکیل و … هیچ تلاشی برای فهماندن این موضوع که در مسیر تحقیقات پلیس هیچ خبرنگار و یا دوربین تلویزونی وجود ندارد، به خانوده دختر بچه اتفاق نمی افتد و گره داستان بی منطق شروع می شود.
– رابطه عاشقانه نامزد دختر قاتل با وی اصلا دیده نشده و حضورش بعد کنار آمدن با گذشته پر تلاطمش به چند نگاه مهربان در دادگاه خطم می شود.
– مرد معتاد بعد از شنیدن حضور مامور و وکیل پشت در منزلش و خبر تصاحب مبلغ هنگفتی دیه برادرش ، بی تفاوت تزریق می کند و بعد از “اور دوز” توسط آنها به بیمارستان منتقل شده و سکته قلبی می کند و میمیرد. که ای کاش این صحنه جای خود را به موضوعی متفاوت می داد.
– اصل حضور در شمال و جستجو برای پیدا کردن ولی دم شاید بر گردد به علاقه گروه به یک تفریح در کنار دریا تا یک موضوع پیش برنده داستان و نکته جال تر اینکه از زمان بازداشت تا اعلام حکم قصاص آنقدر زمان اندک است که حتی فرصت برای پیدا کردن بستگان هم نیست حال آنکه این پرونده ها به طور عمومی در کوتاه ترین زمان رسیدگی خود به یکسال می رسند.
– حکم قانونی قصاص قطعی به دلیل نداشتن اولیای دم – برای گرفتن رضایت – بسیار جذاب و تازه بود.
طبق مواد قانونی قاضی و هیئت تصمیم گیری با توجه به عدم سابقه کیفری،ایراد شبهه کودک آزاری مقتول ، گواهی اختلالات روحی مظنون به قتل و نیز شرایط ذکر شده بالا هر تصمیمی خواهد گرفت به جز قصاص
– دلیل برگزاری مراسم عروسی در تالاری که در یک مجتمع مسکونی است و مراجعه عروس به راه پله منتهی به پارکینک به بهانه درست کردن لباس و اقدام مقتول برای تجاوز به دختر بچه در پارکینگی که محل رفت و آمد است برای بیننده مجهول می ماند.
– حضور کارشناس روانشناس به عنوان تنها متخصص علمی در فیلم با توصیفاتی ساده انگارانه از روانشناسی کودک بی هیچ دلیل نمایش داده می شود که مخاطب گمان می کند وکیل متهم چرا باید این فرد را به دادگاه دعوت می کرد. از سوی دیگر هیچ روانشناس ، مشاور و یا مددکاری چه از سوی پلیس ، بهزیستی و یا قوه قضاییه برای گفتگو با کودکی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته به منزل مرد بازاری نرفته و حتی آنها به این مراکز احضار هم نمی شوند.
– نام فیلم شاید نزدیکی معنایی با اصل سوژه ندارد شاید بیشتر تحریک کننده یک حس مشترک برای احقاق حقوق زنانه باشد که از تضییع حقوق افرادی حکایت دارد که حق شکایت ندارند تا مفهوم اصلی تجاوزهای رخ داده در جامعه
– فاتحه اورژانس اجتماعی – مقابله با کودک آزاری – دایره اجتماعی و پلیس پیشگیری و نظام مددکاری و آموزش و پرورش نیز با این فیلم خوانده شد. پدر و مادر، دوستان و معلم مدرسه از هشت سالگی کودک تا امروز اجازه نداده اند او حتی یکبار هم لب به سخن بگشاید و اسرارش را بر ملا کند.چیزی حدود بیست سال (با سن فرضی ۲۸ سالگی دختر قاتل)
– اعدام متجاوز، بازجویی از وی و توهین به او نه تنها دردی را التیام نمی بخشد حتی طبق روایت درخشنده او نیز یک بیمار روانی و اجتماعی است که ناخودآگاه دست به تجاوز زده که نحوه رفتارش نمایش دهنده این مدعاست.
– قصه فیلم در نیمه دوم سایه به سایه “می خواهم زنده بمانم” مرحوم ایرج قادری پیش می رود و در انتها ناگهان با چرخش به نا امیدی ، کودک قربانی را قربانی امروز جامعه قلمداد می کند و قربانی های بعدی را به نمایش می گذارد.
امید دارم سینمای اجتماعی ما آنقدر به این موضوعات بپردازد که بشود با آبدیده تر شدن و تجربه اندوزی سازندگان، شاهد فیلم های پیشگیرانه، خلاق ، تاثیرگذار و پویا باشیم که رسالت خودشان در نمایش به موقع آسیب های اجتماعی به تصویر بکشند.
سلام ممنون از نقد خوبتون. استفاده کردم و به نظرم خانم درخشنده باید بیشتر در این عرصه تلاش کنند
من فیلم و دیدم و خوب بود. نمی دونم شاید زیاد سخت گرفتید
من کلیت اثر خانم درخشنده را تحسین می کنم اما قبول کنید نقد لازمه هر کاری است که به معرض قضاوت گذاشته میشود … ممنون از مطالعه این یادداشت